گر زندگي با من به كامت نيست برگرد بي عشق لطف زندگي در چيست؟ برگرد گلهاي مهرت در دلم خشكيد ، پژمرد ديگر برايم عاشقي كافيست ، برگرد اي اخرين افسانه راهت را جدا كن يك زره رحم گر در دلت باقيست برگرد گفتي كه مردان دشنه را از رو نبندن حالا كه زخم خنجرت كاريست ، برگرد ديگر نفس در سينه همچون بغض سخت است درياي نفرت در دلم جاريست برگرد اي با دلم بد كرده اخر صبر تا كي ؟ در قلب من جايي برايت نيست برگرد گفتي كه با من تا ابد صادق تريني حالا كه ذاتت عينِ نامرديست برگرد